نازنازی مامان و بابا

کلی اتفاق خوشایند...

1390/9/19 1:36
نویسنده : مامانی
816 بازدید
اشتراک گذاری

 

        

عزیزدلمniniweblog.comحالا که با من و بابایی آشنا شدی باید دیگه از همه مسایل و اتفاقهایی که در نبودتشكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<اتفاق میفته با خبرتniniweblog.comکنیم... من که از این بابت خیلی خیلی خوشحالم.

تو این مدت خیلی اتفاقها افتاده اونم اینکه عمو هادی که خیلی دوست داشت ازدواج کنه بالاخره به آرزوش رسید و نامزد کرد اونم با دختری که حدود ٢سالی میشه با هم آشنا و دوست بودن و الان که ماه رمضون ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩است با هم نامزد و عقد کردن niniweblog.comباورت میشه تو ماه رمضون... و قرار شده که ٢٥-٢٦ آبان ماه هم با هم ازدواج کنن  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com یه جورایی همه چی زود اتفاق افتاد...

 تو این چند وقت که از تو niniweblog.comنازنینم بی خبر بودم خیلی درگیرniniweblog.comوniniweblog.comگرفتاربودم چون بابابزرگتینا شكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<اومده بودن خونمون و مامانیniniweblog.comخیلی خسته شد چون حدود ١٠روز موندنgirl_impossible.gifخونمون و عمو هادی و زن عمو فیروزهniniweblog.comهم اومدن اینجا واسه خرید وسایلعروسیشون نظری niniweblog.comدر مورد زن عموت نمیدمniniweblog.com هم در مورد قیافش هم رفتار و اخلاقش هم...خودت بعد باهاش آشنا میشی عزیز مامان...

عمه زهرا و عمه سهیلا اومدن که واسه عروسی عمو هادی لباس و یه سریniniweblog.comوسیله بخرن که منم Orkut Scraps - Dollباهاشون رفتمniniweblog.comو لباسهاشونو به niniweblog.comسلیقه من خریدن و کلاً هر ٢شون تغییر کرده niniweblog.comبودن و یه جورایی عوض niniweblog.comشده بودن آخه چون منخیلی خوش سلیقهniniweblog.comو...هستم(هه هه هه)niniweblog.com البته اینو اونا میگن...

راستی عزیزمniniweblog.comاین مدت که بابابزرگتینا اومدهniniweblog.comبودن خونمون من و بابایی 10_9_210.gifداشتیم با هم بازیniniweblog.comو شوخیniniweblog.comمیکردیم که انگشت کوچکه دست راست مامانی ضربه دید و درد گرفتniniweblog.comو وقتی رفتیمniniweblog.comپیش آقای دکتر دست منو آتلشniniweblog.comکرد و گفت ٢هفته باید تو آتلniniweblog.comباشه و بابایی خیلی ناراحت شد...

راستی واسه اولین بار عمو علیرضاتniniweblog.comبعد از ١١ سال سالگردniniweblog.comازدواجشونو با زن عمو و پریا و اهوراniniweblog.comکوچولو جشنniniweblog.comگرفتن و من و بابایی تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com هم تماس گرفتیم و بهشون تبریک گفتیمniniweblog.comو خیلی خوشحال شدن که ما به یادشون بودیمniniweblog.comعزیزم...

قبل از اومدن بابابزرگتینا به خونهniniweblog.comما مهمونی پنجمینسالگرد ازدواج دایی وحید و زندایی فرزانهniniweblog.comبود و همه ماروniniweblog.comدعوت کردن به صرف ناهار و... به باغ خاله اعظمniniweblog.comتو جاده چالوس و همه دور هم جمع شدیم و کلی هم واسشون آوازniniweblog.comخوندیم و دایی و زندایی هم کیکشونو شكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<فوت کردن و کادوهاشونو باز کردن و در کل خیلی خوش niniweblog.comگذشت(جاتniniweblog.comتو تک تک لحظاتniniweblog.com خالی بود و بابایی و من کلیniniweblog.comیادت کردیم و بابایی گفت اگه عزیزدلمniniweblog.comاینجا پیشه ما niniweblog.comبود میبردمش کنار آب niniweblog.comو صورتشو میشستمniniweblog.comتا خنکش بشهالبته اگه از اون بچه هاییniniweblog.comنباشی که از آبniniweblog.comمیترسن...

الان هم تامیلا Orkut Scraps - Dollدختر خالت داره با کمک مامانش شكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<خودشو واسه رفتن به مدرسهniniweblog.comاماده میکنه...آخه تامیلا امسال کلاس اولیه و هر روز هم دندوناش دارهniniweblog.comمیوفته...خیلی قیافش خنده دار شكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<شده...

راستی باباییniniweblog.comخیلی بی تابیتوniniweblog.comمیکنه و تو خونه راهniniweblog.comمیره و با تو نانازیniniweblog.comحرف میزنهniniweblog.com و منم بهش میخندمniniweblog.comو همش فکر میکنهniniweblog.comبه اینکه تو کی به وجود میای آخه عزیزم من دوست دارم تو به دنیاniniweblog.comبیای اما چیکار کنم که من تیروئید دارم و دکترniniweblog.comبارداری رو فعلاً واسه منniniweblog.com ممنوع کردهniniweblog.com... اما بابایی خیلی کلافستniniweblog.comو یه جورایی آرزوشهniniweblog.comکه توniniweblog.comرو دستشniniweblog.comبخوابی و یا از سرکار که خسته میاد خونهniniweblog.com تو واسش بال بال niniweblog.comبزنی و اینکه تو بغلشniniweblog.comباشی و چند نفرniniweblog.comبه توniniweblog.comبگن که بیا بغلمونniniweblog.comو تو بغلشون نریniniweblog.comو تازه گردنشو سفت بگیری یه جورایی همش تو اینniniweblog.comخیالبافیاست...اسمهایی هم که من و باباییniniweblog.comواستniniweblog.comانتخاب کردیم میدونی( اگه پسرniniweblog.comبودی آراد و اگه دخترniniweblog.comبودی آرتا)...

نظرت چیه؟؟؟niniweblog.com

                             

                                 

 فعلاً همین اتفاقهاییبود که واست نوشتم.

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان خورشيد
9 آذر 90 8:27
الهي هميشه خوش و سلامت باشيد و هروقت به صلاحتون بود و خدا خواست عزيزتون هم بياد و به جمعتون اضافه بشه