احساس کردنت در کنارمون
روزی روزگاری که آسمان آبی و صاف بود و پرنده ها در حال آواز خوندن بودن یه روز خوب دیگه از روزهای خوب خدای بزرگ شروع شد و همه یه جورایی مشغول کار کردن و تلاش بودن
مامانی با مشورت باباییتصمیم گرفتن واسه کوچولوی نازشون که هنوز به وجود نیومده بود و مامانی بابایی سپرده بودنش به خدای مهربون و فرشته های دوست داشتنیش تا از کوچولوی نازشون مواظبت کنه تا که هر وقت وقتش بود هدیش بدن به من و باباییتا از اون موقع به بعد من و باباییش قربونش بریم و بشیم بهترین و امن ترین تکیه گاهش یه سری چیزها رو بنویسم تا این کوچولوی ناز هر وقت بزرگ شد و اینا رو خوند یا شایدم مامانی و بابایی براش خوندنیم بفهمه که چقدر عاشقش بودیمو حتی در نبودشم بهش اهمیت میدادیم و بهش فکر میکردیم و دوست داریم این کوچولوی عزیزمون بدونه شاید حضورش در کنارمون نبوده اما من و بابایی تو بهترین لحظات حسش میکنیم و هر وقت در موردش صحبت یا فکر میکنیم گرماشو تو خونمون احساس میکنیم و یه جورایی به زندگیمون روح میده و ما به قول قدیمیا ذوق میکنیمو قند تو دلمون آب میشهو اینکه شاید پیشه ما نباشی اما اینو بدون مامانی و بابایی نبودتو احساس میکنن و همیشه با صحبت کردن و فکر کردن به تو کوچولوی نازمون بابا و مامان خیلی خوشحال میشن و انرژی میگیرناما یه سری مسائل باعث میشه من و بابایی بذاریم تو همونجا پیش خدایه مهربون بمونیتا خداجون ازت مواظبت کنه چون دوست داریم وقتی میای همه چی داشته باشی و غصه هیچی رو نخوری و بتونیم آماده بشیم واسه خوب و عالی تربیت کردنت که بچه خوب و عاقل و مفیدی باشی و یه سری چیزها رو یاد بگیری که هم درس بخونی هم به بزرگترا احترام بذاری هم حرف دیگران به خصوص من و بابایی رو گوش بدی و هم به آدمایی که بعضی موقع ها به تو احتیاج دارن کمک کنی و قدر زندگی کردن و خلاصه همه نعمتهای خدارو بدونی و همیشه شکرگذارش باشی پس خداجون تا هدیش به ما ندادی ازش خیلی خیلی خوب مواظبت کن چون میدونی که واسه من و باباییش چقدر عزیز و دوست داشتنیه خلاصه اینا اون چیزایی بود که باید بهت میگفتیم تا بفهمی چقدر واسمون عزیز و شیرینی...و اگه ٢-٣ سال دیگه اومدی پیشمون بدونی ما دوست داشتیم و خیلی دلمون میخواست پیشمون بودی ولی تصمیم گرفتیم قبل از اومدنت همه چیز و واست فراهم کنیم و اینکه مامانی تیروئید داره و دکتر بهش گفته تا تیروئیدت خوب نشه اصلاً اصلاً نمیتونی نی نی بیاری و خیلی خطرناکه و منم حالا دارم قرص میخورم و تحت نظر پزشک هستم تا زود زود خوب بشم و تو عزیز دوست داشتنی و نازمو بیارم پیشه خودمون... من و بابایی واسه اومدنت جیگر مامان روزشماری که چه عرض کنم لحظه شماری میکنیم قربونت بریم من و بابایی...